قدم چهارم سوال22
ما با درمیان گذاشتن آنچه که داریم میتوانیم آنرا حفظ کنیم
توجه ؛جواب این سوال تجربه و درک گروهی کلاس قدم ما میباشد و به هیچ وجه و عنوان نظر انجمن معتادان گمنام NA" " نمیباشد ، و از طرفی قطعاً نمیتواند کامل باشد ، و لذا بدیهیست از زوایای دیگر و یا تجربه های دیگر بطور حتم ، قابل بررسی و جواب باشد .
قدم چهارم ........... احساسات
سوال22) برای احساس کردن مجدد چه احساسی بیشترین مشکل را دارم ؟
https://telegram.me/nafasbenafas1 بخش اعظمی از زندگی ما مسلماً در سیطره تجربیات احساسی طی شده است ، این احساسات ، گاه خوشایند و گاه ناخوشایند بوده اند ، یکی از ویژه گیهای ما بعنوان یک انسان داشتن احساسات گوناگون و گسترده ایست که داریم ، بنابراین ، زندگی گذشته ما مملوِ از تجربیات منفی و مثبتو ناشناخته است .کلمه " مجدد " در این سوال ممکن است به دو شکل معنا میدهد ؛
اول ؛
یعنی احساسی که قبلاً آنرا تجربه کرده ایم و این احساس جزو خاطرات خوشایند ما میباشد ، و لذا هر چند خواهانیم که آنها را مجدداً تجربه کنیم اما دیگر برایمان امکان پذیر نیستند .
گاهی ممکن است ما در گذشته احساس خوشایندی را تجربه کرده ایم اما امروز دیگر برایمان این امکان مقدور نیست که آن احساسات را مجدداً و به همان شکل تجربه کنیم ، که ما به اینگونه احساسات " احساسات دوره ای "میگویم ، یعنی احساساتی که بر اساس مقتضایات سنی رخ میدهند و تاریخ مصرف آنها تمام میشود ، و پس از آن دیگر ظهور آنها مجدداً امکانپذیر نیستند ، بطور مثال ؛ در گذشته عشق به جنس مخالف را تجربه کرده ایم اما ممکن است ، امروز دیگر قادر به اینکار نباشیم . اما بر اساس اینکه لذت این احساس خوشایند را چشیده ایم سعی میکنیم تا مجدداً این احساس را تجربه کنیم ، همینطورکه میدانیم ما در زندگی ادوار گوناگونی را طی میکنیم ، بنابراین ، اگر ، فرض کنیم ، هر دهه از عمر ما دارای یک دایره باشد ، لذا بعد از گذارندن دهه اول و یا دایره اول ، باید وارد دایره دوم شویم بطورمثال ؛ اگر یکسالگی تا ده سالگی را یک دایره از زندگی در نظر بگیریم در این سیکل چیزهایکه برای ما مهم هستند و احساسات خوشایندی را به ما میدهند ، عبارتند از ؛ مثلاً بازی های کودکانه و یا تماشای برنامه کودکان و یا اسباب بازی های گوناگون و و و . . . اما در دایره دوم زندگی یعنی ده تا بیست سالگی علایقما نسبت به دایره اول باید طبیعتاً تغییر کند بطور مثال ؛ تغییر در نوع بازی ها ، بخصوص پس از بلوغ انگار احساسات جدیدی در ما ظهور میکنند ، بطور مثال ؛ کشش برای روابط داشتنرومانیک با دوستان غیر هم جنس ، تجربیات جنسی کسب کردن و و ..
بدیهیست ما در هر کدام از این ادوار احساساتی را تجربه میکنیم که بعضی از آنها برای ما فوق العاده لذت بخش و دوست داشتنی است و لذا وقتی در جریان زندگی به نقطه ایی میرسیم که باید ، یکی از این دایرها را که تمام شده است را ترک کنیم ، در عوض به آنها میچسبیم و در آنها غرق میشویم ، گویا متوجه نیستیم و یا نمیخواهیم بپذیریم دوره اینگونه احساسات تمام شده و گذشته ، و لذا بیشترین کوشش و سعی خود را میکنیم تا اینگونه احساسات را مجدداً تجربه کنیم و لذا در این رابطه به مشکل بر میخوریم . بخصوص برای ما که مصرف کننده مواد مخدر بودیم ، امکان دارد به علت خاطرات گذشته ذهنی که در دروان طلایی مصرف داشتیم احساساتی برانگیخته شده باشد ، بطور مثال ؛ دورهم جمع شدنها و حرفهای پای منقلی زدن ، و یا خاطراتی که با هم بازی های خود داشتیم ، و یا احساس دلتنگی برای مکانهای که در آنجا مصرف میکردیم ، اما امروز که در شرایط بهبودی هستیم تجدید احساس اینگونه خاطرات برایمان واقعاًناممکن و لذا ممکن است بیشترین مشکل را داشته باشیم .
عبارت " بیشترین مشکل " ممکن است معنایش این باشد ، که دیگر یا قادر به تجدید اینگونه احساسات نیستیم ، یا اینکه در شرایطی هستیم که دیگر باید بپذیرم که دوره اینگونه احساسات گذشته است ، و لذا با شرایط فعلی ما تناسبی ندارد ، همینطور باید متوجه باشیم که اگر بخواهیم به اینگونه احساسات بهای کاذب دهیم در واقع شرایط مناسبی را برای بی اخلاقی خود فراهم کرده ایم . البته در اینجا نکته ظریفی وجود دارد ، بدیهیست منظورما این نیست که باید احساسات خودمان را سرکوب کنیم و یا اینکه از آنها فرار کنیم، بلکه میکوشیم تا با یک روشن بنیی توام با پذیرش با اینگونه احساسات روبرو شویم و لذا مانند پیری که دوران جوانی را پشت سر گذشته و پیری خودش را پذیرفته ، ما هم باید بپذیریم که دوره اینگونه احساسات سپری شده و اکنون باید بکوشیم تا احساسات نوینی که فعلاً در دایره آن قرار داریم ( یعنی لذت بهبودی و روحانی ) را تجربه کنیم . https://telegram.me/nafasbenafas1
دوم ؛
یعنی احساسی که قبلاً آنرا تجربه کرده ایم و این احساس جزو خاطرات ناخوشایند ما میباشد ، و لذا به همین دلیل همیشه یا از آنها فرار میکنیم یا بشدت آنها را سرکوب میکنیم .
گاهی ما در زندگی احساسات ناخوشایندی را تجربه کرده ایم مانند ، حقارت ، ناامیدی ، قربانی شدن ، ورشکستگی ، شکست در عشق و کار و دوستی ، افسردگی – تنفر – کینه - ترس – دلتنگی – پشیمانی – درد – شرم – گناه – خجالت –عدم امنیت - حسادت – بی تفاوتی و و .. ، بنابراین ، ما همیشه برای تجربه مجدد این احساسات بیشترین مشکل را داریم ، گاهی به علت رخداد مصائبی که در گذشته در زندگیمان اتفاق افتاده ، چنان احساس هولناک و وحشتناکی در ما بجا گذاشته ،که سایه ترس از رخداد مجدد چنین حوادثی زندگی ما را جهنمی کرده است و لذا ترس از وقوع مجدد اینگونه احساسات همیشه لحظات زندگی ما را پر از تلاطم و انباشته از دغدغه کرده است ، تاثیرات این احساسات در ما گاهی چنان عمیق بوده است که گرفتار بیماری های عدیده ای مانند ؛ وسواس ، دلشوره ، هیجانات منفی ، اضطراب و افسردگی شده است ، و لذا رفته رفته گرفتار دلشورها و دلواپسی های مزمن میشویم بطوریکه دائماً فکر میکنیم که قرار است یک اتفاق وحشتناک بیافتد ، در صورتیکه هرگز اتفاقی هم نخواهد افتاد و بقول آن بزگواری که گفت : ((چقدراز تصور مصیبت های بیشماری رنج بردم که هرگز هیچکدام از آنها هم در زندگی اماتفاق نیفتادند))، بنابراین ، همانقدر که در بخش اول طالبیم که خاطراتی را مجدداً احساس کنیم در این بخش بر عکس خواهانیم که دیگر اینگونه احساسات را مجدداً تجربه نکنیم ، هر چند قدم سوم ، بخش اعظمی از اینگونه تشویش ها را برطرف ساخت ، اما ترس از رخداد مجدد این احساسات برای ما تبدیل به یک بیماری روانی همراه با کابوس های شبانه شده است ، ما به تجربه دریافتیم که از هر چیزی که میترسیم و فرار میکنیم نشان دهنده آن است که ما با آن چیز مشکل داریم و پاک کردن صورت مسئله فقط درد و رنجمان را طولانی تر میکند ، و لذا فرار و یا سرکوب نه تنها مشکل ما را حل نمیکند بلکه آنها را بدتر فعال میکند .
بنظر میرسد صلح و آشتی با اینگونه احساسات یک راهکار مناسب می باشد ،وهمینطور پذیرش اینکه به هر حال باید بپذیریم که هر چند احساسات در زمانِ بروز خود واقعی هستند ، اما این احساسات حقیقی نیستند ، یعنی با گذشت زمان اثر خود را از دست میدهند .
متاسفانه گاهی بیماری برای ماندگاری خود اینگونه احساسات را در ما بطور روزانه و مرتب " آپ دیت " میکند ، ولیکن ، ما از طریق ترازنامه گیری سعی میکنیم تا اینگونه مشکلات را برطرف سازیم .
نکته قابل تامل این است که ما بیشتر احساسات منفی ایکه در گذشته تجربه کردیم به علت عدم مهارت های لازم برای یک زندگی سالم بود و لذا امروز که در جریان بهبودی قرار گرفته ایم بطورقطع درصد قابل ملاحظه ایی از ، تجربه مجدد اینگونه احساسات منفی کاسته میشود .