شعر سوزناک عاشقانه
ندانم از کجا این قصه دیدم
و یا از قصه پردازی شنیدم
که دو روبه یکی ماده یکی نر
بهم بودند یکچند یارو و همسر
ملک تازان شد به نخجیر
کشیدن آن دو روبه را به زنجیر
چو آغاز گشت روز جدایی
عیان گشت روز ختم آشنایی
یکی مویه کنان با جفت خود گفت
که دیگر در کجا خواهیم شد جفت
جوابش داد آن یک از سرسوز
همانا در دکان پوستین دوز
روحت شاد ایرج میرزا
+ نوشته شده در یکشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 16:21 توسط شب زده
|