دوران تیره - از برتولت برشت
به راستی که در دورانی تیره به سر مبرم .
سخن از سر صفا گفتن ، نابخردی می نماید
پیشانی صاف ، نشان بی حسی ست .
آنکه میخندد
خبرهولناک را
هنوز نشنیده است .
این چه دورانی است
که سخن گفتن از درختان ،
بیش و کم جنایتی ست؟
چرا که سخن گفتن چنین ، دم فرو بستن در برابر جنایات بیشمار است .
آنکه آرام در خیابان راه می سپرد،
برای دوستانش که در نیازند ، دیگر دست یافتنی نیست .
این حقیقتی ست :
هنوز ، من آنچه را که خود نیاز دارم ، به چنگ می آورم ،
اما باور کنید ، این فقط یک تصادف است .
هیچ از آنچه می کنم ، این حق را به من نمی دهد
که خود را سیر سازم .
به تصادف ، ایمنم . ( اگر بخت از من روی بگرداند ، از کف رفته ام . )
می گویند : زمانی که داری ، بخور ، بنوش ، و شادباش .
اما چگونه می توانم بخورم و بیاشامم
هنگامی که می دانم
آنچه را خوردنی ست
از دست گرسنه یی ربوده ام ،
و تشنه یی ، به لیوان آب من محتاج است .
با این همه ، می خورم و می آشامم .
ای کاش خردمند بودم .
در کتابهای قدیمی ، خرد چنین آمده است :
" خود را از کشمکش های جهانی ، دور نگه داشتن ، و عمر کوتاه را تهی از ترس به سر آوردن ،
بدی را با نیکی پاداش دادن ،
آرزوها را بر نیاوردن ، بل فرموش کردن ، خردمندی نامیده می شود . "
این همه را من ، نتوانم .
به راستی که در دورانی تیره به سر می برم .