هم نشینی با خدا
موقعیتی فراهم شده بود تا با خداوند همنشین شوم . گریه میکردم و از دردها و رنجها و مشکلاتم با او سخن میگفتم . متوجه شدم که خداوند سرش را تکان میدهد و می خندد . عصبانی شدم و گفتم الهی چون خدا هستی دردها و رنجها و مشکلاتم را کوچک میبینی آدم شو تا بزرگی این مشکلات و رنجها را درک کنی. خدا باز تبسمی کرد و گفت : من چرا آدم شوم تو سعی کن خدا شوی . . .
اردیبهشت ۹۱
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 23:55 توسط شب زده
|