متن بهترین ترانه های داریوش
آخه درد من از بیگانه ها نیس
یکی خشکیده خون من رودستاش
که حتی یک نفس از من جدا نیس
شقایق،وای شقایق
گل همیشه عاشق
شقایق اینجا من خیلی غریبم
آخه اینجا کسی عاشق نمی شه
عزای عشق غصه ش جنس کوهه
دل ویرون من از جنس شیشه
.....اسیر قفل سنگین سکوته
لبی که قصه گو بوده همیشه.....
شقایق آخرین عاشق تو بودی
تو مُردیوپس از تو عاشقی مُرد
تو رو آخر سراب و عشق و حسرت
ته گلخونه های بی کسی برد
شقایق،وای شقایق
گُل همیشه عاشق
دویدیم دویدیم ودویدیم
به شبهای پر از قصه رسیدیم
گره زد سرنوشتامونو تقدیر
ولی ماعاقبت از هم بریدیم
شقایق،جای تو دشت خدا بود
نه تو گلدون،نه توی قصه ها بود
حالا از تو فقط این مونده باقی
که سالارتموم عاشقایی...
شقایق،وای شقایق
تنگه غروبه
تنگ غروبه , خورشید اسیره
می ترسم امشب خوابم نگیره
سیاهیه شب چشماشو وا کرد
ستاره ی من تورو صدا کرد
باز مثل هر شب از دیده پنهون
یه مرد عاشق با چشم گریون
آواز میخونه از پشت دیوار
کی خوابه امشب کی مونده بیدار
چرا شب ما سحر نمیشه
گل ستاره پر پر نمیشه
تو شهر خورشید یه قصره نوره
راه منو و تو امشب چه دوره
داریوش
گلایه
برای گفتن من شعر هم به گل مانده
نمانده عمری و، نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده
صدا، صدا که مرهم فریاد بود زخم مرا
به پیش درد عزیز دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم گلهای نیست
گر هم گلهای هست دگر حوصلهای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه، هر لحظه جز این دستِ مرا مشغـلهای نیست
از دست عزیزان چه بگویم گلهای نیست گلهای نیست
گرهم گلهای هست دگر حوصلهای نیست
حوصلهای نیست حوصلهای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دستِ مرا مشغـلهای نیست
دیریست که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فروریختهام چلچلهای نیست، چلچلهای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هرچند که تا منزل تو فاصلهای نیست، فاصلهای نیست
روبروی تو کیم من یه اسیر سرسپرده
چهره تکیدهای که تو غبار آینه مُرده
من برای تو چیهستم کوه تنهای تحمل
بین ما پل عذابه من خسته پایه پل
ای که نزدیکی مثل من به من اما خیلی دوری
خوب نگام کن تا ببینی چهره درد و صبوری
کاشکی میشد تو بدونی من برای تو چی هستم
از تو بیش از همه دنیا از خودم بیش از تو خستهام
ببین که خستهام غرور سنگم اما شکستهام
کاشکی از عصای دستم یا که از پشت شکستهام
تو بخونی تا بدونی از خودم بیش از تو خستهام
ببین که خستهام تنها غرور عصای دستم
از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم
نه صبورم و نه عاشق من تجسم عذابم
تو سراپا بیخیالی من همه تحمل درد
تو نفهمیدی چه دردی زانوی خستهام رو تا کرد
زیر بار با تو بودن یه ستون نیمه جونم
اینکه اسمش زندگی نیست جون به لبهام میرسونم
هیچی جز شعر شکستم قصه فردای من نیست
این ترانه زواله این صدا صدای من نیست
ببین که خستهام تنها غرور عصای دستم
کاشکی میشد تا بدونی من برای تو چی هستم
از تو بیش از همه دنیا از خودم بیش از تو خستهام
ببین که خستهام غرور سنگم اما شکستهام
از عذاب با تو بودن یه ستون نیمه جونم
اینکه اسمش زندگی نیست جون به لبهام میرسونم
تو سراپا بیخیالی من همه تحمل درد
تو نفهمیدی چه دردی زانوی خستهام رو تا کرد
داریوش
سراب
گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی؟
خواب و سرابی...
گفتی که منم با تو ، ولیکن تو نقابی
اما تو نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی؟تو کجایی؟
گفتی که طلب کن تو مرا ، تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی،مرد سفر باش
مرد سفر باش
هم منتظر حادثه،هم فِکر خطر باش
فِکر خطر باش...
هر منزل این راه بیابان هلاک ست
هر چشمه سرابی ست که بر سینه ی خاک ست
در سایه هر سنگ،اگر گُل به زمین ست
نقش تن ماری ست که در خواب کمین ست
در هر قدمت خار،هر شاخه سَرِ دار
در هر نفس،آزار،هر ثانیه،صدبار!!
چون همسفر عشق شدی،مرد سفر باش
مرد سفر باش
هم منتظر حادثه،هم فِکر خطر باش
فِکر خطر باش...
گفتم که عطش می کُشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا!!
گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست
گفتی چو شدی تشنه ترین،قلب تو دریاست!!
گفتم که در این راه کو نقطه ی آغاز؟
گفتی که تویی،تو خودپاسُخ این راز...
چون همسفر عشق شدی،مرد سفر باش
مرد سفر باش
هم منتظر حادثه،هم فِکر خطر باش
فِکر خطر باش
داریوش
حسود
تو سینه این دل من میخواد آتیش بگیره
مونده سر دوراهی چه راهی پیش بگیره
یکی حالا پیدا شده قدر اونو میدونه
رگ خواب یار منو رقیب من میدونه
وای!دارم آتیش میگیرم
دیگه از غصه و غم
دلم میخواد بمیرم
وای اگه برگرده پیشم
براش پروانه میشم
ازش جدا نمیشم
نمی تونه مرغ دلم از حسودی بخونه
نمی دونه روی کدوم شاخه باید بمونه
اگه یه روز ببینم کسی براش میمیره
حسودی رو میاره!دلم آتیش میگیره
میترسم حرفای خوبی توی گوشش بخونه
میترسم اون تا به سحر تو خلوتش بمونه
وای دارم آتیش میگیرم
دیگه از غصه و غم
دلم میخواد بمیرم
وای!اگه برگرده پیشم
براش پروانه میشم
ازش جدا نمیشم
یکی حالا پیدا شده قدر اونو میدونه
رگ خواب یار منو رقیب من میدونه...
داریوش
آینه
رو می کنم به آینه رو به خودم داد می زنم
ببین چقدر حقیر شده اوج بلند بودنم
رو می کنم به آینه من جای آینه می شکنم!!
رو به خودم داد می زنم این آینه ست یا که منم
من و ما کم شده ایم خسته از هم شده ایم
بنده خاک خاکِ ناپاک خالی از معنای آدم شده ایم
رو می کنم به آینه رو به خودم داد می زنم
ببین چقدر حقیر شده اوج بلند بودنم
رو می کنم به آینه من جای آینه می شکنم!!
رو به خودم داد می زنم این آینه ست یا که منم
دنیا همون بوده و هست حقارت از ما و منه
وگرنه پیشِ کائنات زمین مث یه ارزنه
زمین بزرگ و باز نیست دنیای رمز و راز نیست
به هر طرف رو می کنم راهِ رهایی باز نیست
دنیا کوچک تر از اونه که ما تصور می کنیم
فقط با یک عکس بزرگ چشمامونو پُر می کنیم
به روز ما چی اومده من و تو خیلی کم شدیم
پاییز چقدر سنگینی داشت که مثل ساقه خم شدیم
من و ما کم شده ایم خسته از هم شده ایم
بنده خاک خاکِ ناپاک خالی از معنای آدم شده ایم
رو می کنم به آینه رو به خودم داد می زنم
ببین چقدر حقیر شده اوج بلند بودنم
رو می کنم به آینه من جای آینه می شکنم!!
رو به خودم داد می زنم این آینه ست یا که منم
رو می کنم به آینه
داریوش
بوی خوب گندم
بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من هرچی میکارم مال تو
اهل طاعونی این قبیله مشرقیم
تویی این مسافر شیشه ای شهر فرنگ
پوستم از جنس شبه پوست تو از مخمل سرخ
رختم از تاوله،تنپوش تو از پوست پلنگ
بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من هرچی میکارم مال تو
تو به فکر جنگل آهن و آسمون خراش
من به فکر یه اتاق اندازه تو واسه خواب
تن من خاک منه ساقه گندم تن تو
تن ما تشنه ترین تشنه یک قطره آب
بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من هرچی میکارم مال تو
شهر تو شهر فرنگ آدماش ترمه قبا
شهر من شهر دعا همه گنبداش طلا
تن تو مثل تبر تن من ریشه سخت
طپش عکس یه برگ مونده اما رو درخت
بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من هرچی میکارم مال تو
نباید مرثیه گو باشم واسه خاک تنم
تو آخه مسافری خون رگ اینجا منم
تن من دوست نداره زخمی دست تو بشه
حالا با هر کی که هست هرکی که نیست داد میزنم
بوی گندم مال من هر چی که دارم مال من
یه وجب خاک مال من هرچی میکارم مال من
داریوش
دریای احمر
ما ظاهرا رفیقان بس نارفیق بودیم
هر پشت اعتمادی زخمی به خنجر کردیم
زخمی به خنجر کردیم
هر سینه رفیقی با تیغ کین دریدیم
خودکرده ها چه آسان نسبت به داور کردیم
نسبت به داور کردیم
هرجایی هوس را تا خواهشی برآریم
اسکندرانه ملکی صحرای محشر کردیم
با زورقی شکسته پارو به آب دادیم
چشمان مادران را دریای احمر کردیم
حالا چه مانده بر جا؟جز مشت خاطراتی
در خاطری شکسته اسمی که از بر کردیم
ما خون عاشقان را در لاله ها شکستیم
بر حجله های آنان آن لاله زیور کردیم
آن لاله زیور کردیم
با خون آن دلیران آسان وضو گرفتیم
در جام شهد دوستان زهر مکرر کردیم
زهر مکرر کردیم
هرجایی هوس را تا خواهشی برآریم
اسکندرانه ملکی صحرای محشر کردیم
با زورقی شکسته پارو به آب دادیم
چشمان مادران را دریای احمر کردیم
حالا چه مانده بر جا؟جز مشت خاطراتی
در خاطری شکسته اسمی که از بر کردیم
داریوش
عشق من عاشقم باش
تو غربتی که سرده تمام روز و شبهاش
غریبه از من و ما عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش که تن به شب نبازم
با غربت من بساز،تا با خودم بسازم
عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش
تو خواب عاشقا رو تعبیر تازه کردی
کهنه حدیث عشق و تفسیر تازه کردی
گفتی که از تو گفتن یعنی نفس کشیدن
از خود گذشتن من یعنی به تو رسیدن
قلبمو عادت بده به عاشقانه مردن
از عشق زنده بودن از عشق جون سپردن
وقتی که هق هق عشق ضجه ی احتیاجه
سر جنون سلامت که بهترین علاجه
عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش اگر چه مهلتی نیست
برای با تو بودن اگر چه فرصتی نیست
عشق من عاشقم باش،نذار بیفتم از پا
بمون با من که بی تو نمی رسم به فردا
عشق من عاشقم باش . . . عشق من عاشقم باش
داریوش
اگه چشمات بگن آره
کوهو میذارم رو دوشم رخت هر جنگو می پوشم
موجواز دریا میگیرم شیره ی سنگو می دوشم
میارم ماهو تو خونه میگیرم بادو نشونه
همه ی خاک زمینو میشمرم دونه به دونه
اگه چشمات بگن آره
هیچ کدوم کاری نداره...
دنیا رو کولم می گیرم روزی صد دفعه میمیرم
میکَنم ستاره ها رو،جلویِ چشات می گیرم
چشات حرمتِ زمینه،یه قشنگِ نازنینه
تو اگه میخوای نذارم هیچ کسی تو رو ببینه
اگه چشمات بگن آره
هیچ کدوم کاری نداره...
چشم ماهو در میارم،یه نَوَردبون میارم
عکسِ چشمتو می گیرم جای چشم اون میذارم
آفتابو ورش می دارم واسه چشمات در میذارم
از چشات آینه میسازم با خودم برات میارم
اگه چشمات بگن آره
هیچ کدوم کاری نداره
داریوش
فریاد زیر آب
ضیافت های عاشق را خوشا بخشش،خوشا ایثار
خوشا پیدا شدن در عشق،برایِ گُم شدن در یار...
چه دریایی میان ماست خوشا دیدار ما در خواب
چه امیدی به این ساحل؟خوشا فریاد زیر آب
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن،خوشا از عاشقی مردن...
اگر خابم اگر بیدار،اگر مستم اگر هشیار
مرا یارای بودن نیست،تو یاری کن مرا،ای یار
تو ای خاتون خاب من،منِ تن خسته را دریاب
مرا همخانه کن تا صبح،نوازش کن مرا تا خواب
همیشه خوابِ تو دیدن دلیلِ بودنِ من بود
چِراغِ راهِ بیداری اگر بود از تو روشن بود...
ضیافت های عاشق را خوشا بخشش،خوشا ایثار
خوشا پیدا شدن در عشق،برایِ گُم شدن در یار
نه از دور و نه از نزدیک تو از خواب،آمدی،ای عشق
خوشا خودسوزی عاشق ، مرا آتش زدی ، ای عشق
داریوش
برادر جان
برادر جان،نمی دووونی چه دلتنگم
برادر جان نمی دونی چه غمگینم
نمی دونی،نمی دونی برادرجان گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
نمی دونی چه سخته دربدر بودن
مث طوفان همیشه در سفر بودن
نمی دونی،برادرجان نمی دونی چه تلخه وارث درد پدر بودن
دلم تنگه،برادرجان
برادرجان دلم تنگه...
دلم تنگه از این روزهای بی امید
از این شبگردی های خسته و مایوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه
همیشه یک غم ویک دردویک کابوس
دلم تنگه،برادرجان
برادرجان دلم تنگه...
دلم خوش نیست،غمگینم برادرجان
از این تکرارِ بی رؤیا و بی لب خند
ه تنهاییِ غمگینیست که غیر از من
همه خوشبخت و عاشق،عاشق و خرسند
به فردا دلخوشم شاید که با فردا
طلوع خوبِ خوشبختیِ من باشه
شبو با رنج تنهایی من سر کن
شاید فردا روز عاشق شدن باشه
دلم تنگه برادر جان . . . برادرجان ، دلم تَنگه
داریوش ؛
ای نازنین
ای نازنین ای نازنین درآینه ما را ببین
از شرم این صدچهره ها درآینه افتاده چین
از تندباد حادثه گفتی که جان دربرده ایم
اما چه جان دربردنی؟!!دیریست که در خود مرده ایم
ای نازنین ای نازنین درآینه ما را ببین
از شرم این صدچهره ها درآینه افتاده چین
اینجا به جز درد و دروغ همخانه ای با ما نبود
در غربت من مثل من هرگز کسی تنها نبود
عشق و شعو و اعتقاد کالای بازار کساد
سوداگران در شکل دوست بر نارفیقان شرم باد
هجرت سرابی بود و بس خوابی که تعبیری نداشت
هرکس که روزی یار بود اینجا مرا تنها گذاشت
اینجا مرا تنها گذاشت
ای نازنین ای نازنین درآینه ما را ببین
از شرم این صدچهره ها درآینه افتاده چین
من با تو گریه کرده ام درسوگ همراهان خویش
آنانکه عاشق مانده اند در خانه بر بیمان خویش
ای مثل من در خود اسیر لیلای من با من بمیر
تنها به یمن مرگ ما این قصه می ماند به جا
هجرت سرابی بود و بس خوابی که تعبیری نداشت
هرکس که روزی یار بود اینجا مرا تنها گذاشت
اینجا مرا تنها گذاشت
ای نازنین ای نازنین درآینه ما را ببین
از شرم این صدچهره ها درآینه افتاده چین
ای مثل من درخود اسیر لیلای من با من بمیر
تنها به یمن مرگ ما این قصه می ماند به جا
ای نازنین ای نازنین درآینه ما را ببین
از شرم این صدچهره ها درآینه افتاده چین
داریوش
شام مهتاب
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گلوار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقشآفرینی
که صورتگری را نبود اینچنینی
پریزاد عشق رو مهآسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی چه خوشباورم من
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بیتاب
تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق تو صادقترینی
همون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم
تو از این شکستن خبر داری یا نه
هنوز شور عشق رو به سر داری یا نه
تو دونسته بودی چه خوشباورم من
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بیتاب
تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق تو صادقترینی
همون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
هنوز هم تو شبهات اگه ماه رو داری
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری
هنوز هم تو شبهات اگه ماه رو داری
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری
داریوش
دنیای زندونی دیواره
وقتیکه دل تنگه فایدهاش چیه آزادی
زندگی زندونه وقتی نباشه شادی
آدم که غمگینه دنیا براش زندونه
مابین صد ملیون بازم تنها میمونه
دنیای زندونی دیواره زندونی از دیوار بیزاره
پرنده که بالش میسوزه دل غم به حالش میسوزه
آخه مرگه واسهاش رهایی پرنده که بالش میسوزه
آدمی که شادی نداره به خدا آزادی نداره
میکنه زندگیش رو زندون آدمی که شادی نداره
دنیای زندونی دیواره زندونی از دیوار بیزاره
پرنده که بالش میسوزه دل غم به حالش میسوزه
آخه مرگه واسهاش رهایی پرنده که بالش میسوزه
آدمی که میشه شماره روی یه عکس بیقواره
دیگه آخه کجا میتونه سری بین سرها در آره
دنیای زندونی دیواره زندونی از دیوار بیزاره
هوای قفس کشنده بیرون پر از درنده
کجـــــا بره پرنده
دنیای زندونی دیواره زندونی از دیوار بیزاره
داریوش
یاد تو هرجا که هستم با منه
ای که بی تو خودم رو تک و تنها میبینم
هرجا که پا میذارم تو رو اونجا میبینم
یادمه چشمهای تو پر درد و غصه بود
قصه غربت تو قد صد تا قصه بود
یاد تو هرجا که هستم با منه
داره عمر من رو آتیش میزنه
تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد
گونههای خیسم رو دستهای تو پاک میکرد
حالا اون دستها کجاست اون دوتا دستهای خوب
چرا بیصدا شده لب قصههای خوب
من که باور ندارم اونهمه خاطره مرد
عاشق آسمونها پشت یک پنجره مرد
آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریههام رو ندیده
یاد تو هرجا که هستم با منه
داره عمر من رو آتیش میزنه
چی میشد اون دستای کوچیک و گرم
خسته و دربه در شهر غمم
شبم از هرچه شبه سیاه تره
زندگی زندون سرد کینه هاست
رو دلم زخم هزارتا خنجره
چی میشد اون دستای کوچیکو گرم
رو سرم دسته نوازش میکشید
بستر تنهایو سرد منو
بوسه گرمی به آتیش میکشید
چی میشد تو خونه ی کوچیک من
غنچه های گل غم وا نمیشد
چی میشد هیچکسی تنهام نمیذاشت
جز خدا هیچ کسی تنها نمیشد
من هنوز دربه در شهر غمم
شبم از هرچه شبه سیاه تره
زندگی زندون سرد کینه هاست
رو دلم زخم هزارتا خنجره